آرادآراد، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره

آراد کوچولو

شیرینکاریهای آراد ما

نمیدونی چه بلایی شدی از الان میخوای از جات بلند شی وقتی میخوابونیمت سر و پاهاتو میار ی بالا (مثل من عجله داری تو کارات) تا باهات حرف میزنیم قهقه میزنی وقتایی هم که حوصله نداری باهات بازی میکنیم داد میزنی عاشق داد زدنتم صدات انقدر نازه که میمیرم براش یه عروسک داری بالای ویترینه تا میگیم هاپو کو اون بالا رو نگاه میکنی حموم رو هم که کاملا میشناسی فقط میگی صبح تا شب بریم حموم قربونت بشم که انقدر باهوشی هر جایه خونه که باشیم خودتو میکشی سمته حموم فدات بشم که اینقدر قشنگ منظورتو میفهمونی دیگه منو بابایی رو قشنگ میشناسی غریبه هارم میشناسی بغلشون میری اما اصلا حرف نمیزنی و نمیخندی هر شب که بابایی میاد کلی براش حرف میزنی انگار وقایع روز رو تعریف ...
31 تير 1391

بزرگترین غصه مامان

هر روز بیشتر دارم به ارادم وابسته میشم به خاطر همین فکر اینکه دوباره برم سر کار ازارم میده صبحها که از خواب پا میشی تا نگاهت بهم میفته میخندیو خودتو برام لوس میکنی از صبح با هم بازی میکنیم دعوا میکنیم قهر میکنیم میخوابیم و......... نمی دونم چیکار کنم اما منطقی که فکر میکنم به این نتیجه میرسم که برم . الان 4 ماه و 18 روزته تقریبا یک ماه و نیم دیگه باید برم اما نمیدونی چقدر دارم عذاب میکشم . شرایط زندگیمون اگه ایده ال بود محال بود برم  اما برای اینکه بهترینها رو برات تامین کنم باید برم مادر بابایی میگه میخواد نگهت داره اما من فکر میکنم صبحها تو رو اذیت کنم عذاب میکشم به خاطر همین میگم پرستار بگیرم بیاد تو خونه خودمون ازت نگهداری ...
27 تير 1391
1